روایت های ما : زینب
روایتهای ما : زینب، ۳۰ ساله - اندونزی
«از دوره دانشگاه با دوستانم و همین طور خواهرم درباره گرایش جنسی ام صحبت می کردم و خب گاهی هم اظهارنظرهای دوجنسگراستیز می شنیدم مثلاً پسرهای دگرجنسگرایی که می گفتند "شما بای ها هم از آخور می خورید و هم از توبره". یا معتقد بودن که ما دوجنسگراها هرزه و زیاده خواهیم، اما نظرات شان زیاد برایم مهم نبود. اولین بار که دوجنسگراستیزی برایم مهم شد، وقتی بود که از زبان همجنسگراها شنیدمش.
خوانده بودم که برخی از همجنسگراها دوجنسگراستیزاند، اما همجنسگراهای دور و برم این طور نبودند. چند ماه بعد از اینکه برای ادامه تحصیل به سوئد آمدم به یک صفحه فیس بوک بسته شدم. در صفحه دخترهای ایرانی ای که شهرها و کشورهای مختلف زندگی می کردند با هم از علاقه شان به رابطه با دخترها می گفتند و هر از چند گاهی هم پست ها و کامنت های دوجنسگراستیز می گذاشتند.
با دیدن اولین پست دوجنسگراستیز فکر کردم صفحه مخصوص همجنسگراهاست و از دوستی که به صفحه اضافه ام کرده بود خواستم که حذفم کند اما دوستم به من گفت که چند نفر دیگر هم در صفحه دوجنسگرا هستند.
کمی بعد فهمیدم که بعضی از همجنسگراهای دوجنسگراستیز گروه، چند نفر از دوجنسگراهای گروه رو می شناسند اما آن ها را از کامنت های دوجنسگراستیزانه شان مستثنی می کردند.
مثلاً می گفتند دوجنسگراهای دیگر مثل شما وفادار و قابل اعتماد نیستند. همان روزها بود که با یک گروه دختر همجنسگرای اروپایی آشنا شدم که وقتی فهمیدند دوجنسگرا هستم برخوردشان با من تغییر کرد و از من فاصله گرفتند. شروع کردم به خواندن تجربیات دوجنسگراها از دوجنسگراستیزی در کشورهای مختلف. داستان هایشان برایم خیلی آشنا بود. دوجنسگراستیزی هم مثل همجنسگراستیزی مرز نمی شناسد.»
نمایش
کلیه نظرات پس از بررسی و تایید مدیر وبسایت، بهصورت عمومی منتشر میشوند