زندگی یک پناهجوی دوجنسگرا در ترکیه
حسام- نام مستعار من یک دوجنسگرا هستم و این تجربه شخصی من است.
البته گرایشم از نظر خودم دوجنسگرایی است و نه از نظر دگرجنسگراها و نه از نظر همجنسگراها، ترنسها و نه حتی از نظر سازمان ملل. این درد بزرگی است هرجا که از شما سوال میشود میل جنسیتان به مرد است یا زن و شما میگویید هردو، چشمانشان از تعجب ۴تا میشود. یا وقتی یک گی یا لز یا ترنس پای صحبتهای شما مینشیند و میگوید که اصلا درکت نمیکنم یعنی چه که میگویی هم به مرد میل دارم هم به زن! یا مثلا چرا باید سازمان ملل باید میان یک دوجنسگرا یا یک همجنسگرا تبعیض قائل شود؟ شاید بگویید این نظر شخصی من است که دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل میان دوجنسگرا و گیها تبعیض قائل میشود ولی من و سه نفر دیگر از دوستان دوجنسگرایم در جمعی که باهم بودیم و در این مورد بحث میکردیم که آیا این "تبعیض وجود دارد یا نه" با مقایسه کیسهای همه متوجه این موضوع شدیم که بلی واقعا تبعیض وجود دارد. من با توجه به راهنماییهایی پناهجوها و پناهندههایی که پیش از من به ترکیه رسیده بودند و شاهد به نتیجه رسیدن کیسهای پناهندگی زیادی بودند، موضوع پناهجوییام را در دفتر پناهجویان سازمان ملل «همجنسگرایی» اعلام کردم. بعدها متوجه شدم باقی دوستان دوجنسگرایم دلیل پناهندگی خود را «دوجنسگرایی» اعلام کردهاند.
با من بعد از شش ماه برای مصاحبه اصلی تماس گرفتند، یک ماه بعد هم نتیجه این مصاحبه اعلام شد، اما با دوستان دوجنسگرایم بعداز یک سال تماس گرفتند و هنوز بعد از گذشت ۷ ماه بعد از مصاحبه نتیجه این مصاحبه اعلام نشده است. با وجود این که همجنسگرایان و ترنسهای زیادی هم هستند که طول زمان بررسی فرآیند پناهندگیشان زیاد میشود، اینکه همه ما مدت طولانی ماندگار میشویم، این ذهنیت را قویتر میکند که لابد گره کار در گرایش جنسی ماست! موارد این چنینی را زیاد شنیدهایم و درست یا غلط، این برداشتی است که بسیاری از پناهجویان از نگاه تبعیضآمیز به دوجنسگرایی و برخورد با آن دارند که همگی در پایمال کردن حقوق و امید دوجنسگرایان موثر است. به هر روی بیشتر پناهجویان دوجنسگرایی که در ترکیه با آنها در ارتباط بودهام، از طولانیتر بودن فرآیند پذیرش پروندههاشان در دفتر سازمان ملل و تجربههای طرد از طرف جامعه پناهجوی رنگینکمانی در ترکیه میگویند. بسیاری از خود میپرسند «آیا همجنسگراها یا ترنسها نمیتوانند مثل دوجنسگرایان مدت زیادی را در دوره پناهندگی طی کنند؟» و یا «ریشه این تبعیض کجاست؟» همانطور که گفتم این نوشته بازتاب تجربه شخصی است و من قصد تعمیم ندارم، هرچند ممکن است افرادی با من همذاتپنداری کنند. از آنچه در ایران بر من گذشت نمیگویم، که میدانم بسیاری از تجربههای پذیرفته نشدنها مشترک است. من در ماههای آخر زندگیام در ایران پنهانی در شهری دیگری زندگی میکردم و از طرف پدرم به مرگ تهدید شدم و با کمک یک قاچاقچی وارد ترکیه شدم. ولی اوضاع در ترکیه بهتر نشد. وقتی وارد ترکیه شدم هیچکس را نمیشناختم و مجبور شدم با یک فرد دگرجنسگرا همخانه بشوم. بعد از مدتی همخانهام متوجه شد که من با همه تفاوت دارم و شروع کرد به موشکافی زندگی من. در مورد گذشته من پرسید من هم در عین صداقت درباره دوجنسگراییام و فرارم از ایران به ترکیه به او گفتم.
دقیقاً از همان لحظه رفتارش با من تغییر کرد و با دیدی تحقیرآمیز و نفرتانگیز همراه با ترس به من نگاه میکرد. اینها را در رفتارش به وضوح میدیدم. چندی نگذشت که برادر و دوست برادرش را به عنوان مهمان به خانه آورد که در ظاهر مهمان بودند ولی در واقع همخانهمان شده بودند. یک ماه از آمدنشان نگذشته بود که رفتارهای آنها هم به شدت تغییر کرد و بدرفتاری و شوخیهای کریه و زنندهشان شروع شد. وقتی از مسعود، همخانهام درباره زمان بازگشت این «مهمانها» میپرسیدم، به شوخی جوابم رااینگونه میداد که «اگر آنها بروند من با چه اطمینان و امنیتی با یک دوجنسگرا در یک خانه بمانم؟» با این شوخیها و طعنهها قلبم را میشکست ولی من تحمل میکردم. اما یک روز که از سرکار آمدم، دیدم بسیاری از وسایل شخصیام نیست. وقتی از مسعود و بقیه سوال کردم بسیار آرام و بیخیال خود را بیخبر از قضیه جازدند درصورتی که جز آنها چه کسی درخانه رفتوآمد داشت که فقط و فقط وسایل من گم شود؟ وقتی خواستم از حق خود دفاع کنم، بسیار تند با من برخورد کردند و گفتند که هیچ جایی برای یک دوجنسگرا در آن خانه نیست. تنها توانستم لباس کارم را از خانه بردارم و از صاحبکارم خواهش کنم که جایی در کارگاه برای خوابیدن به من بدهد تااز آوارگی درآیم.
عشق رنگینکمانی بین دو جزیره بعد از یکی دوماه پول اندکی جمع کردم و با تبلیغاتی که در گروههای ایرانی تلگرام میدیدم با یک همجنسگرای مرد همخانه شدم. قبل از همخانه شدن تأکید کردم که من به اندازه کافی بدبختی و سختی هم در ایران و هم درغربت کشیدهام و بیش از این تاب و حوصله هیچ حاشیهای ندارم. به هم قول دادیم ما صرفاً همخانه خواهیم بود و نه بیشتر. بالاخره وارد جمع دوستان او و یک شبکه همجنسگرایان مرد شدم، با این تصور که آنها شبیه من هستند و من را طرد نخواهند کرد.
شاید بدانید به این شبکهها « گی لایف» (زندگی گی) میگوییم، اما در این گروه هم از طرف سایر اعضا مورد آزار و اذیت روحی قرار گرفتم. تک تک اعضای این گروه نوبت به نوبت ادعای عاشقی کردند و یه دل نه صد دل عاشق شدند.همخانه من نیز از ترس اینکه دیر بجنبد و مرا از دست بدهد، ادعای عاشقی کرد و «گی لایف» تبدیل شد به میدان جنگ! قرارداد خانه به نام همخانهام بود و این بهانهای شده بود برای این که من را مهمان بداند و خودش را صاحبخانه. هر خواستهای که از من داشت را با زبان تهدید بیان میکرد که اگر قبول نکنی باید از این خانه بروی. من هم که تازه از آوارگی درآمده بودم و از ترس دوباره آواره شدن به هر طریقی راضیاش میکردم. تا اینکه من با مردی بنام شروین وارد رابطه احساسی شدم. شروین همخانه یکی از دوستانم بود. یک شب که همگی قرار بود یکی دیگر از دوستان را به مناسبت تولدش غافلگیر کنیم، دستهجمعی به خانه ما آمدند و به این ترتیب من و شروین باهم آشنا شدیم.
اما این رابطه آرام آرام تمام شد. مریم هم دوست همسایهمان بود که به خانه ما رفتوآمد میکرد و کمکم آشنایی تبدیل به عاشقی دوطرفه شد. میترسیدیم دیگران رابطهمان را به هم بزنند. پس تصمیم گرفتیم تا وقتی شرایط همخانه شدنمان مهیا نشده از رابطهمان چیزی نگوییم. اما مهمانی یکی از دوستان مشترکمان بود که این رابطه آشکار شد و غوغایی به پا شد. همخانهام نزدیک بود مریم را خفه کند. میگفت «چرا پارتنر مرا بزور از چنگ من درمیاوری؟» یکی دیگر به صورتش چنگ میانداخت که «من شکست عشقی خوردم». بالاخره همخانهام تصمیم گرفت من را از خانه بیرون کند. چون فکر میکرد رابطه من با یک زن خیانت به او و «گی لایف» است. مدتی گذشت و هم خانهام بارها نظرش را درباره همخانگی با من، دوستی با من و دشمنی با من تغییر داد. بالاخره با همکاری همسایهمان که از این فشارها خبر داشت نقشهای برای نجات و دوری از مزاحمتها و حاشیهها کشیدیم. تصمیم گرفتیم همه دوستان را دعوت کنیم و در این مهمانی اعلام کنیم میخواهیم با یکدیگر ازدواج کنیم. در ظاهر همگی خوشحال و به ما تبریک میگفتند ولی پنهانی جلسهای ترتیب داده بودند و این کار مرا توهین به خودشان و «دروغگویی» من میشمردند. دیگر جایی در «لایف» آنها نداشتم. دوست ترنسم گفت «خب تو الان دیگر یک بایسکشوال نیستی و با این ازدواج یک استریت میشوی» با زبان بیزبانی به من گفت دلیلی ندارد که پناهنده باشم و میتوانم به ایران برگردم.
آیا ازدواج باعث تغییر جنسیت یا تغییر امیال درونی و گرایش جنسی میشود؟ این برخوردها و حرفهایی که پشت سرم گفته میشد عذابم میداد. همهجا پیچیده بود که من دروغگو هستم و «کیس تقلبی» دارم. دو روز بعد همخانهام وسایلم را از خانه بیرون انداخت و ادعا کرد مبلغ بالایی بدهکار هستم و هرچه زودتر باید تسویه کنم و خانه و زندگیاش را ترک کنم! متاسفانه ترک خانه با دردسرها و شلوغی همراه شد و کار به پلیس و بیمارستان کشید. همخانهام صدایش را چنان بلند کرد که همسایهها پلیس را خبر کردند. همخانهام قرص اعصاب و آرامبخش مصرف میکرد و بسیار عصبی بود به همین دلیل بدون علت ترس بر او غالب شده بود. سرش را به در میکوبید و کمک میخواست! بالاخره در باز شد و او به بیمارستان منتقل شد و من به پاسگاه پلیس فرستاده شدم. تا نیمههای شب آنجا بودم بعد به خانه دوستم رفتم. به من گفت چطور در جلسهی گیها و ترنسهایی که میشناختیم، جلسه دادگاه صدور حکم محکومیت و مجازات من تشکیل شده است و همگی به این نتیجه رسیده اند که باید کاری کنند. طوری مصمم شده اند که انگار حس دفاع از حقوق همه رنگینکمانیها همه وجودشان را به جوش آورده باشد. همه تصمیم گرفتند که بامن قطع رابطه کنند و ماجرای «خیانت» من را به یکی از فعالان حقوق رنگینکمانی بگویند تا او نیز با من به مبارزه برخیزد. انگار تلاشهای آنها برای «احقاق حقشان» موثر واقع شد و نامه استیناف من به دستم رسید. گویا به اندازه کافی شواهدی در دست نیست که جانم در ایران، جایی که پدرم بعد از کشف رابطه من و دوستپسرم به قصد کشت مرا زد و گرسنگی داد، جایی که از خانه فرار کردم و به شهر دیگری رفتم و باز هم مرا پیدا کرد، در خطر است! شروین که از نوکیشان مسیحی است هم از آسیب آنها در امان نماند. همخانه سابقم به کلیسا رفت و از خادمین کلیسا پرسیده بود «شما چطور خادمی هستید که ایماندار شما میاید و پارتنر مرا میدزدد؟!»
داستان زندگی من هم مثل بسیاری دیگر از زندگیهای دوجنسگراها پر است از درک نشدن، طرد شدن و آسیب دیدنهایی که در بسیاری موارد راهی جز «تردید درونی» و «انکار بیرونی» جلوی ما نمیگذارد. همان چیزهایی که موجب میشود آنها که میخواهند کمکم کنند میگویند هویت خود را «همجنسگرا» اعلام کن و بعدها به همان دلیل من را دروغگو و خیانتکار میخوانند. وقت آن رسیده که به این تبعیضها پایان دهیم. اولین قدم هم آگاهی و دوری از پیشداوری است. عشق حق همه است!
نمایش
کلیه نظرات پس از بررسی و تایید مدیر وبسایت، بهصورت عمومی منتشر میشوند