زنان دوجنسگرا در حاشیه
منتشر شده در رادیوزمانه - ۱۹ مهر ۱۳۹۱ «بعد از ده سال زندگی مشترک با زنی، عاشق مردی شدم. دوستان سابقم همه یا از انتخاب من متعجب شدند یا طردم کردند و مودبانه دیگر جواب تلفنهایم را ندادند».
این جمله شاید از زبان یک دگرجنسگرای «همجنسگرا شده» مطرح شده باشد؛ اما این جمله گاهی نشاندهنده زندگی همجنسگراهایی است که یک جایی میان همجنسگرا بودن، رابطه احساسی و جنسی با غیر همجنس نیز برقرار میکنند.
در شرایطی که آشکارسازی گرایش جنسی به همجنس و اعلام اینکه «من یک همجنسگرا هستم»، با توجه به شرایط بسیار سخت زندگی همجنسگرایان در جوامع دگرجنسگرامحور، کم و بیش، نوعی شجاعت است (لااقل در بین خود جامعه دگرباشان جنسی و دوستان همجنسگرایان)، میزان قهرمانی افراد دوجنسگرا چقدر است؟
آیا انسانها همجنسگرا هستند یا همجنسگرا میشوند؟ برخی از مردم بر این باورند که گرایش جنسی چیزی ذاتی و ثابت است، چیزی که روی ژنهای وراثتی افراد حک شده است. زیست محوری بودن گرایش جنسی، آنچنان مسئله نظریهپردازان فیلسوف حوزه جنسیت، جنسگونگی و گرایش جنسی نیست. نظریه سیالیت جنسی و ابهام در گرایش جنسی سالهاست که از سوی بسیاری از این متفکران مطرح شده است و البته این نظریهها پاسخی هم برای «طبیعت» دارد؛ اینکه طبیعت میتواند اصالت خاصی نداشته باشد و آدمها نیاز ندارند که آنچنان باشند که مغز، اعصاب، هورمونها، بافتهای بدنی یا در نهایت دادههای وراثتی روی ژنهاشان دیکته میکنند.
اکنون سالهاست که دانشمندان ژنتیک ملکولی روی مسئله وراثتی بودن دگرجنسگرا نبودن از انواع آن تحقیقات میکنند، اما سئوالات زیست شناسی در مورد گرایش جنسی، گاهی موجب نگرانی کسانی میشود که اول از همه دگرجنسگرایی را نشانه «طبیعی بودن» میدانند.[۱] در این میان اگر علم ثابت کند که مجموعهای از ژنها در افراد همجنسگرا فعالتر هستند (که در آزمایشهای مختلف، تا حدودی ثابت شده است)، آنگاه تکلیف «طبیعی بودن» دوجنسگراها چه میشود؟
آیا برخی از این هویتهای رنگارنگ جنسی- جنسیتی که کثرتگرایی نمادین رنگین کمان دگرباشان جنسی را تشکیل میدهند، از بقیه رنگینتر هستند؟ آیا میشود گفت: «من هیچکدام از اینهویتها نیستم اما دگرجنسگرا هم نیستم؟» دوجنسگراها هم در حاشیه همجنسگرایی قرار دارند و هم در حاشیه دگرجنسگرایی. در این میان آدمها مدام با هر رابطه جنسی باید به خود و دیگران ثابت کنند که بالاخره گرایش جنسیشان چیست.
الهه حسینی به معرفی کتابی پرداخته که مسئله تجربههای انسانی از دوجنسگرایی است. تجربههای افرادی که شاید بارها یک جایی میان همجنسگرا بودن و دوجنسگرا شدن و حتی دوباره همجنسگرا شدن مدام از خود پرسیدهاند: آیا من طبیعی هستم؟ آیا گرایش جنسی چیزی ذاتی است؟ آیا میشود یک جایی در این طیف گرایشهای جنسی، سیال در حرکت بود؟
الهه حسینی در معرفی کتاب «زندگی دوجنسگرایان» بخشی از این پرسشها را مطرح کرده است.[۲]
کاتااورندورف، زنی دوجنسگرا
الهه حسینی- از بین گرایشهای جنسی، درباره کمتر گرایشی به اندازه دوجنسگرایی سکوت شده است. فعالان اجتماعی بسیار محدودی در این حوزه فعالیت میکنند و رسانهها خیلی به ندرت به این موضوع توجه میکنند.
کتاب «زندگی دوجنسگرایان»
کتاب «زندگی دوجنسگرایان» مجموعه ۱۸ مصاحبهای است که کاتا اورندورف (KataOrndorff) با دوجنسگرایان زن مقیم آمریکا انجام داده است. کتاب تلاش دارد گوناگونی زندگی این دوجنسگرایان را به تصویر بکشد. زنانی با موقعیتهای طبقاتی، نژادی، سنی، تحصیلی، دینی، شغلی و توانمندیهای مختلف که از دشواریهای طرد شدن توسط اکثریت دگرجنسگرای جامعه از یک سو و جامعه زنان همجنسگرای آمریکا از سوی دیگر و از احساس تنهاییشان میگویند.
کاتا اورندورف خود زندگی دشواری را از سر گذرانده است: در کودکی قربانی آزار جنسی یک کشیش بوده، در مواجهه با فرهنگ مردسالار جامعه به موج دوم جنبش زنان آمریکا روی آورده است و در گروههای ارتقای آگاهی فرصت پیدا کرده که پس از سالها از تجربیات تلخ کودکیاش بگوید. به عنوان یک زن همجنسگرا از سوی اکثریت جامعه طرد شده است و چند سال بعد جامعه زنان همجنسگرا نیز او را به عنوان دو جنسگرا طرد کرده است. او زمانی اقدام به نگارش این کتاب کرده است که به دلیل ابتلا به یک حساسیت مزمن ناچار شده است در یک مرکز نگهداری از بیماران زندگی کند و از جامعه کناره گیرد.
آنچه در پی میآید خلاصهای از مقدمهای است که نویسنده بر این کتاب نوشته است. در این مقدمه او از روند تاریخی طرد و پذیرش همجنسگرایان و دوجنسگرایان در جنبش زنان آمریکا میگوید و کلیشههایی را که در بین جامعه دگرجنسگرا و نیز جامعه همجنسگرا درباره دوجنسگرایان وجود دارد، به چالش میکشد.
زندگی دوجنسگرایان
کاتا اورندورف – «در این فرهنگ هر امری به صورت بله/خیر، درست/غلط، چپ/راست و سیاه/سفید متصور است. هیچ چیزی نمیتواند بینابین باشد. دوجنسگرا بودن به این معنی است که شما همجنسگرا نیستید. شما دگرجنسگرا نیستید. شما جایی هستید که مردم برای کنار آمدن با آن مشکل دارند.» (از مصاحبه با کارول یک دوجنسگرا)
دوجنسگرایی جهتگیری جنسی کسی است که به افراد هر دو جنس کشش دارد. این بدین معنا نیست که هر شخص دوجنسگرایی احساس نیاز میکند که هم زمان با با یک مرد و یک زن باشد، یا اینکه آنها میخواهند با هر کسی که در دسترسشان باشد، رابطه داشته باشند. این بدین معنا نیست که چنانچه برخی زنان همجنسگرا فکر میکنند، زنان دوجنسگرا درباره رابطهای که با یک زن دارند، جدی نیستند، چون اهمیت بیشتری به رابطه با یک مرد میدهند. هنوز اینها برخی از تصورات غلطی است که افراد همجنسگرا و دگرجنسگرا درباره دوجنسگرایان دارند. در حالی که هستند دوجنسگرایانی که با این تصورات قالبی همخوانی دارند، من بسیاری از آنها را چنین نیافتهام.
بسیاری از زنان دوجنسگرا، با علم به اینکه همسرشان میتوانند هر یک از دوجنس باشد، رابطه تک همسری را انتخاب میکنند. دیگر زنان دوجنسگرا، غیر تک همسر هستند؛ برخی مخصوصاً به این دلیل که همزمان در رابطه با هر دو مرد و زن باشند، برخی دیگر نسبت به رابطه با هر کسی که پیش آید، باز هستند.
همه اینها رابطههای معتبری هستند. مهم این است که هر فردی نوع رابطهای را با دیگران انتخاب کند که برای او مناسب است. این به همان اندازه مهم است که هر فردی با هر شریک نزدیکی که انتخاب میکند، باز و صادق باشد.
در جامعه ما، بیشتر افراد فکر میکنند که تک همسری تنها بستر اخلاقی برای یک رابطه جنسی است. در نتیجه، بسیاری از افرادی که میخواهند با بیش از یک نفر رابطه داشته باشند، با شریک اولشان در این باره صادق نیستند. صادق بودن با شریک یا شریکان جنسی همیشه جزو ذاتی یک رابطه سالم و زندگی کامل است.
همچنین توانایی صادق بودن درباره گرایش جنسیتان، خواه با خودتان و یا افرادی که به شما نزدیک هستند، ضروری است. این امر ممکن است برای زنان دوجنسگرا دشوار باشد. بسیاری از دگرجنسگرایان به سختی افرادی را تحمل میکنند که با همجنسشان رابطه دارند، در حالیکه بسیاری از زنان همجنسگرا از زنانی میترسند که میتوانند با آنها و با مردان رابطه داشته باشند. دگرجنسگرایان و همجنسگرایانی هستند که حقیقتاً با زنان دوجنسگرا راحتند؛ اما ندانستن آنچه واکنش مردم خواهد بود، دورنمای آشکارسازی را برای بسیاری از دوجنسگرایان ترسناک میکند.
من آرزو میکردم که ما در جامعهای زندگی میکردیم که جنسیت شریک جنسی فرد اهمیتی نداشت؛ جایی که میتوانستیم تنها بگوییم که رابطه جنسی داریم و جنسیت شخصی را که با او هستیم، مشخص نمیکردیم. در هر حال ما در جامعهای زندگی میکنیم که دگرجنسگرایی هنجار تلقی میشود. برای افرادی که در قالب دگرجنسگرایی نمیگنجند، مهم است که گرایش جنسیشان را توضیح دهند؛ شاید به منظور اینکه بر گروه غالب جامعه فشار بیاورند تا زوجهای همجنس را در مفهوم روابط ممکن انسانی بگنجانند. این آشکارسازی گرایش جنسی همچنین افرادی را که دگرجنسگرا نیستند توانمند میکند تا زمینهای برای تجربیات خودشان داشته باشند.
برای بسیاری از زنان، فرا رفتن از مرزهای روابط دگرجنسگرایانه آغازگر فرآیند ارتقای آگاهی است. در این شرایط میتواند برای یک زن روشن شود که چقدر وقت و انرژی برای برآورده کردن نیازهای شخصی یک مرد و انتظارات او از اینکه آن زن چگونه باید باشد، صرف کرده است. او ممکن است هرگز دوباره شخصی نشود که مردانه تعریف شده است: یعنی دیدن خودش به عنوان کسی که نیاز دارد آن چیزی باشد که یک مرد تصور میکند.
در موج دوم فمینیسم در دهه ۱۹۷۰، زنانی که فهمیدند به زنان گرایش دارند، به عنوان یک روش تعریف این گرایش، خودشان را لزبین فمینیست نامیدند. به نظر میرسد که از دید بسیاری از آنها، فمینیستهایی که هنوز با مردان در ارتباط بودند، یک جزء کلیدی آگاهی فمینیستی را از دست داده بودند و آنها هموراه خودشان را برتر از فمینیستهای دگرجنسگرا میدیدند. در ساختمان سیاسی آنها هیچ جایی برای دوجنسگرایان نبود. برای لزبین فمینیستها، دوجنسگرایی یک افسانه تصورات مردانه بود؛ یک فانتزی بر اساس علاقه شهوانی مردانی که نمیتوانستند باور کنند همه زنان برای آنها دسترسی پذیر نیستند.
در دهه ۱۹۸۰ این ایده متولد شد که میل واقعی زنان نیاز دارد که در ادبیات فمینیسم گنجانده شود و این بیشتر پذیرفته شد که گرایش جنسی شخص باید بر اساس کشش جنسی او باشد. در این بستر زنان بیشتری توانستند تشخیص دهند که دوجنسگرا بودهاند.
در طول این زمان، زنان فمینیست روی این تمرکز کردند که چگونه خارج از پارامترهای پدر/ مردسالارنه تعریف مردانه از زن، میتوان زن بود. یکی از نظریههای سیاسی طیف لزبین فمینیسم بر اساس جایی که یک زن انتخاب میکند که انرژی و تمرکزش را بگذارد، رشد کرد. در این بستر، آنچه یک لزبین را تعریف میکرد کشش جنسی نبود، بلکه رد مردان و در درجه اول متعهد بودن به دیگر زنانی بود که توسط زنان تعریف شده بودند.
هر زنی که بخشی از جنبش لزبین فمینیست بود و بعدها وارد رابطه با یک مرد شده بود به عنوان خیانتکار در نظر گرفته و اغلب طرد میشد. لزبینهایی که خودشان را علاقهمند به مردان یافتند، مجبور بودند بین کشش جنسیای که در خود حس میکردند و دوستان و اجتماعشان یکی را انتخاب کنند. بعضی از زنان روابطشان با مردان را از دوستانشان پنهان کردند. آنها سرانجام میتوانستند بر بسیاری از این کششها به عنوان وجهی از دگرجنسگرایی غلبه کنند، به این دلیل که آنها «واقعاً» لزبین بودند.
این روش فکر کردن، بر اساس این ایده پیشبینی شده بود که هر شخصی یا همجنسگراست یا دگرجنسگرا. یا شما فقط میخواهید که با افراد هم جنس خودتان رابطه داشته باشید، یا فقط میخواهید که با افراد جنس مخالف رابطه داشته باشید. از آنجایی که در جامعه ما بیشتر ما آشکارا فقط با زوجیابی دگرجنسگرایانه بزرگ شدهایم، یک زن میتواند عقلانی بداند که او در شرایطی قرار گرفته است که به مردان کشش داشته باشد. با این تصور هر زنی در هر حال «واقعاً» یک لزبین بود، زیرا آگاهی و تعهد فمینیستی، همانند کشش او به زنان دیگر، تغییر نکرده بود.
در دهه ۱۹۸۰ برخی از لزبینها شروع به صحبت کردن و نوشتن درباره کشش و اروتیسم فمینیستی کردند. یعنی مسائلی که قبلاً تابو بودند، مثلا به دلیل ترس فمینیستها از اینکه آنچه اروتیک است درست مانند پورنوگرافی زنان را به پستی بکشاند، بیشتر مطرح شدند. بعضی از لزبینها خشمشان را نسبت به تلاش برای انطباق کشششان با آنچه که برای اجتماع لزبین فمینیست قابل قبول بود، اعلام کردند. این ایده متولد شد که میل واقعی زنان نیاز دارد که در ادبیات فمینیسم گنجانده شود و این بیشتر پذیرفته شد که گرایش جنسی شخص باید بر اساس کشش جنسی او باشد. در این بستر زنان بیشتری توانستند تشخیص دهند که دوجنسگرا بودهاند.
چندین موسسه و گروه حمایتی دوجنسگرا در دهه ۱۹۸۰ مثل شبکه زنان دوجنسگرای بوستون، شبکه زنان دوجنسگرای سیاتل و دو قطبی سانفرانسیسکو تشکیل شد. این گروهها خودشان را به عنوان بخشی از اجتماع بزرگتر کوئیر تعریف میکردند. این پیشرفت به میزان زیادی با خصومت بسیاری از زنان لزبین و مردان گی همراه شد. زنان دوجنسگرا هنوز به شجاعت زیادی نیاز دارند که خودشان را بیش از دیگران بخصوص لزبینها، به خودشان بشناسانند. اینها زنانی بودند که به پنهان ساختن کشش یا حتی رابطهشان با مردان از دوستان لزبینشان، ادامه دادند.
تشکل یافتن و دیده شدن دوجنسگرایان به میزان زیادی در اواخر دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ افزایش یافته است. برای زنان بسیار آسانتر و پذیرفتنیتر شده است که داخل جنبش لزبینها و گیها به عنوان دوجنسگرا هویتیابی کنند. بسیاری از گروههای ملی و محلی همجنسگرا شروع به استفاده از عبارتهای گی، لزبین و دوجنسگرا در نامهایشان کردهاند. لزبینهای بیشتری با زنان دوجنسگرا راحت شدند.
همچنین دگرجنسگرایان زیادی در نتیجه کار فعالان کوئیر، با گیها و لزبینها و همینطور دوجنسگرایان راحت شدند. در هر حال هنوز بعضی دگرجنسگرایان معتقدند که اگر کسی توانایی بودن با خواه یک مرد یا یک زن را دارد، باید بودن با جنس مخالف را انتخاب کند، چرا که این گزینه پذیرفته تری در جامعه است. این خط فکری فرض میکند که تنها دلیلی که یک زن میخواهد با زنان دیگر باشد این است که انتخاب دیگری ندارد.
من فکر میکنم وقتی شخصی قادر است با شخص دیگری ارتباط عاطفی و جنسی عمیقی برقرار کند، این یک هدیه است. اجازه ندادن به این رابطه به دلیل اینکه آن شخص از جنس خاصی نیست، یک زیان بزرگ برای هر دو طرف است.
پانوشت:
۱ – بسیاری از کسانی که از نگاه یکی از شاخههای علم زیستشناسی به مسئله گرایشهای جنسی مختلف نگاه میکنند، کسانی هستند که در پی کسب دانش زیستی دقیقتر در مورد گرایش جنسی هستند و مسئلهشان تبعیض بین آنچه طبیعی نیست و آنچه طبیعی هست، نیست. متفکران حوزه جنسیت و جنسگونی و گرایش جنسی و آنها که از بنیانگذاران نظریه فراهنجار جنسی یا همان کوئیر تئوری هستند به هیچ وجه تلاشهای علمی دانشمندان زیستشناس را زیر سئوال نمیبرند. این دانش علمی معتبر و محترم و قابل نقد است، اما بدون این دانش هم میشود در مورد گرایش جنسی نظریهپردازی کرد. برای اطلاعات بیشتر در مورد نظریههای زیست شناسی گرایشهای فراهنجار جنسی نگاه کنید به:
LeVay, Simon. Queer Science: the Use and Abuse of Research into Homosexuality. Cambridge, Mass: MIT Press, 1996.
۲ – نگاه کنید به:
Bi Lives: Bisexual Women Tell Their Stories. Tucson, Ariz: See Sharp Press, 1999.
نمایش
کلیه نظرات پس از بررسی و تایید مدیر وبسایت، بهصورت عمومی منتشر میشوند