چطور کوئیر بودن دوجنسگرایی را محو کرد
نظریهپردازان کوئیر درباره از بین بردن تقسیمبندیهای دوتایی مثل تقسیمبندی مرد/زن و دگرجنس/همجنس صحبت کردند اما هرگز بهنظر نمیآمد این واقعیت که تجربه دستاول زندگی دوجنسگراها از جنسیت، هر دوی این تقسیمبندیها را از بین میبرد، حتی به بحث ورود کند.
این مقاله ابتدا در نشریه مدیوم (Medium) منتشر شده بود و پس از آن با اجازه نویسنده دان مون (Dawne Moon) در سایت فمنیسم روزمره (Everyday Feminism) به انتشار رسید. از نظر من بهعنوان یک کنشگر کوئیر و پژوهشگری جوان در اوایل دهه ۹۰، واژه کوئیر به نظر شامل همه [دغدغههایم] میآمد: ضرورت سیاسی مبارزه با دگرجنسگرامحوری؛ احساسات و دانشم درباره اینکه دوتاییهای جنسیت و گرایش جنسی برساختههای پیروی از رسوم و سرکوب هستند؛ و بینهایت تجربههای شخصی خودم از جنسیت و جذابیت جنسی. دوجنسگرایی بهعنوان یک واژه به نظر زیادی غیرسیاسی ، زیادی فرّار، زیادی ضعیف و زیادی شامل تقسیمبندی دوتایی بود. این واژه بیشتر شبیه به انکار همجنسگرایی بود تا تصدیق هر چیز دیگری. به مدت بیستوپنج سال یا بیشتر من بهعنوان یک کوئیر- یک شخص کوئیر، یک کنشگر کوئیر و یک جامعهشناس که با نظریه کوئیر آشنایی دارد، هویتیابی میکردم. در طول این زمان، در حالی که احساس راحتی نمیکردم میان آن کوئیرهایی ایستادم که به دلایلی به نظر من «واقعیتر» میآمدند- بیشترشان همجنسگرایان مرد و زنی بودند که کوئیر بودن برایشان بازتابدهنده غیر متعارف بودن و قطعیت روشنفکرانه بود. به گذشته که نگاه میکنم، میبینم همانقدر که مطمئن بودم دوجنسگرا هستم به دلایلی میترسیدم که دوجنسگرا شناخته شوم. در دانشگاه عضو هیئتمدیره انجمن دوجنسگرایان دانشگاه کالگاری بودم (U از C مخفف UC به معنای University of Calgary است)UCBU که من آن را آک-بو (uck-boo) تلفظ میکردم) و نامهای به سردبیر نشریه دانشجویان درباره دوجنسگرایی منتشر کردم. من اهل پنهانکاری نبودم. عشق من در کالج یک مرد بود و به همان اندازه که رابطهمان شیرین و خوب بود، تقریباً برای من غیرقابل تحمل بود که به دلیل داشتن «عشقی» که از نظر دیگران دوست پسر من محسوب میشد در مورد من بهعنوان یک دگرجنسگرا فکر شود. وقتی آن رابطه بهصورت دوستانهای تمام شد تصمیم گرفتم که دیگر با یک مرد رابطه جدیای نداشته باشم. با دیگر کوئیرها راحت بودم و با آنها که بیشترشان بهعنوان همجنسگرای مرد یا همجنسگرای زن شناخته میشدند مشترکاتی داشتم. نمیخواستم یک بیگانه باشم. بهخصوص نمیخواستم بیگانهای باشم که به فضای دگرجنسگرایی تبعید شوم. آدمهای دگرجنسگرایی در زندگی من وجود دارند که خیلی دوستشان دارم- میتوانم بهطعنه شوخی کنم که «بعضی از بهترین دوستان من دگرجنسگرا هستند»- اما دگرجنسگرا بودن یا دگرجنسگرا تصور شدن هنوز چیزی است که من برای هضمش مشکل دارم. مسدود کردن یک رابطه واقعی با یک مرد روشی برای امنیت دادن به جایگاهم در میان کوئیرها بود، راهی برای احساس تعلق کامل. من با دیگر دوجنسگراهایی که کوئیر شناخته میشدند احساس خویشاوندی میکردم اما اغلب نمیتوانستم خودم را مجاب کنم که به آنها بگویم دوجنسگرا هستم. خودم را به افراد ترنس و مشخصاْ به افرادی که مردم را در دستهبندی دوتایی نمیبینند نزدیک میدیدم اما فقط الان میتوانم بفهمم که هم داشتم پنهان میشدم و هم توسط یک برچسب نامرئی به دام افتاده بودم، در حالی که این اتفاق اغلب با برچسبهایی که بیشتر قابل دیدن هستند به آنها تحمیل میشد- برچسبهایی که اگر بر روی بدنشان مشخص نباشد در اسناد یا زندگینامههایشان مشخص است. یک چیزی باعث میشد که من در قیلوقال نظریه کوئیر احساس راحتی کامل نکنم. حتی به نظر میرسید نظریهپردازان باهوش کوئیر (آنهایی که میدانستم جنسیت را بهعنوان مهمترین عامل تعیینکننده اینکه آیا کسی جذاب بود، ارزش مخزدن داشت یا به درد رابطه میخورد نمیدیدند) دوجنسگراییشان را کماهمیتتر از چیزی که بود نشان میدادند. نظریهپردازان کوئیر درباره از بین بردن تقسیمبندیهای دوتایی مثل تقسیمبندی مرد/زن و دگرجنس/همجنس صحبت کردند اما هرگز بهنظر نمیآمد این واقعیت که تجربه دستاول زندگی دوجنسگراها از جنسیت، هر دوی این تقسیمبندیها را از بین میبرد، حتی به بحث ورود کند. حتی کتاب «بدنهایی که اهمیت دارند» از جودیت باتلر که در سال ۱۹۹۳ منتشر شد، کتابی که در توسعه نظریه کوئیر، خلق روشهایی نو برای (تقسیمبندی) جنسیتی و شیوه فکری من حیاتی بود فقط یک بار به دوجنسگرایی اشاره کرد- در جملهای که تقریباً غافلگیریاش را از اینکه این واژه از سوی «دوجنسگراها و دگرجنسگراهایی که این واژه برایشان مبیّن وابستگی به سیاستهای ضد همجنسگراهراسی است» (ص ۲۳۰) از آن خود شده بود، بیان میکرد. همیشه به نظرم میرسید که همجنسگرایان مرد، همجنسگرایان زن و دگرجنسگرایان، همگی جنسیت را به عنوان مهمترین ویژگی تعیینکننده اینکه کسی جذاب بود یا نه میدانستند و اینکه به این شکل از جنسیت دیگران تأثیر نگیری خیلی کوئیر بود، شاید حتی بیشتر از همجنسگرای مرد یا همجنسگرای زن بودن. اما این بار فرد با استعدادی در سیاستهای فمنیستی و کوئیر وجود داشت، که عملاً هویتهای ترنس و کوئیر جنسیت را برای بعضی از افراد قابل تأمل و ممکن ساخت، با این تعریف که اساساْ دوجنسگرایی تا حد زیادی همان دگرجنسگرایی است، با این تصور که دوجنسگراها میتوانند از همجنسگراهراسی به اندازه افراد دگرجنسگرایی که دوجنسگرایی را غلط یا ناپسند میدانند تأثیر بگیرند. به عنوان یک کوئیر توانستم نظریه کوئیر را مطالعه کنم و بفهمم که چطور پیروی از رسوم و عقاید بازتولید و تقویت میشد. من حتی درباره این نوشتم که چطور توسط مسیحیانی که همجنسگرایی را گناه میدانستند و مخاطبان مسیحی لیبرالشان که اصرار داشتند روابط میان همجنسان ایرادی ندارد چون همجنسگراها «دست خودشان نیست که همجنسگرا هستند»، دوجنسگرایی در میان چیزهایی است که نادیده گرفته شدهاند. بارها و بارها با صدای بلند عبارتهای «دست خودش نیست» و «انتخاب بد» را هرجا که توانستم به چالش کشیدم. من توضیح دادم که دوجنسگرایی برای آنهایی که درکش نکردهاند چه معنایی میدهد: من در این باره ابراز نظر کردم که چطور کنشگران مخالف LGBT، آزادیخواهان خوشنیت و کوئیرهای رادیکال همه دوجنسگرایی را از دنیای احتمالات حذف کردند. اما من بیش از آنکه بدانم زیر چتر عظیم کوئیری نامرئی ماندم که گمان میکردم حقانیتم را انتقال میدهد و متوجه نبودم که تا چه اندازه کسی نمیتواند آن را ببیند.دیدن بخش نامرئی در پاییز ۲۰۱۵، داشتم بر روی پیروان انجیل، بنیادگراها، و دیگر گروههای مسیحی محافظهکار در حال رشدی که هویتهای LGBT، ازدواج همجنسان و تغییر جنسیت را پذیرفتهاند یک تحقیق میدانی انجام میدادم. در یک کنفرانس مسیحیان فردی باعث شد که من کل الگویم را تغییر بدهم. الیِل کروز داشت کارگاهی را در یک کنفرانس «پروژه اصلاحات» رهبری میکرد. او درباره نامرئی بودن دوجنسگرایی و نادیده گرفتن دوجنسگرایی صحبت کرد، مفاهیمی که در دهه نود توسط دوجنسگراها مطرح دشده بود اما من آنقدر مشغول سازگار کردن خودم با [هویت کوییر] بودم که کاملاْ نادیدهشان گرفته بودم. با پژوهش بیشتر، از طریق مقاله یک پژوهشگر حقوقی به نام کِنژی یُشینو مطلع شدم که همه نظرسنجیهایی که تا کنون درباره رابطه جنسی انجامشده دریافتهاند که به تعداد همجنسگراهای مرد و همجنسگراهای زن، مردان و زنان دوجنسگرا وجود دارد. برخلاف این تصور که دوجنسگراها اقلیتی کوچک و ناچیزند، در واقع نصف یا بیشتر جمعیت LGBT را تشکیل میدهند. من در حقیقت بهعنوان یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی بر روی یکی از آن پژوهشها کار کردم و هرگز این را نمیدانستم. محو شدن و نامرئی بودن عبارتهای مناسبی هستند. بهعنوان یک مسیحی محافظهکار، الیِل در مورد زیبایی «در میانه بودن» صحبت کرد. روشهایی که به واسطه آنها خود کتاب مقدس هم از بینظیری طیف وسیع خلقت الهام گرفته است. او گفت: «ما در جهانی زندگی میکنیم که سروکار داشتن با سیاه و سفید، این و آن و تقسیمبندیهای دوتایی آسانتر است. اما حقیقت این است که خدا ما را اینگونه نیافریده است. ما پیچیدهتر از اینها هستیم. خلقت خدا هیچ ربطی به دستهبندیهای دوتایی ندارد. میتوانی با پاهایت در ماسه گلآلود شنهای ساحلی بایستی، موجها دور پاهایت سر-و-صدا راه بیاندازند، جزر و مد به آرامی بالا و پایین برود و صادقانه یک خط واضح بین دریا و زمین خشک بکشی؟» مسیحیان محافظهکاری که LGBTQ را تصدیق میکنند با الهام از دانش مذهبیشان، دستهبندی دوتایی را به چالش میکشند، به روشی که حتی نامتعارفترین نظریهپردازان کوئیر هم این کار را انجام ندادهاند. تصور من از خودم یک پژوهشگر کوئیرِ فمنیستِ مصالحهناپذیر و گستاخ بود. من به خودم اجازه میدادم که شغلم را از دست بدهم تا اینکه بخواهم کاری کمتر تهدیدآمیز و بیشتر بیضرر کنم. من روحیهام را به خاطر افرادی که ترجیح میدادند همکاران همجنسگرای مرد و زن حواسشان به کارشان باشد، از دست نمیدادم. اما به یک باره فهمیدم که همیشه در فضای کاری چقدر سازشگر، چقدر غیرکوئیر و چقدر نگران بودهام. من از دگرجنسگرایان دگرجنسگرامحور نمیترسیدم. من میترسیدم که مردان و زنان همجنسگرا به دلیل این پارادوکس که من کمتر از آنها خودم را وقف دوگانه جنسیتی میکنم، مرا به قلمرو افراد دگرجنسگرا واگذار کنند و خودشان را کوئیرتر از من تصور کنند. کِراز (Cruz) به من کمک کرد تا متوجه روشهایی شوم که تفکر خود من درباره جنسیت و رابطه جنسی نتوانسته بود مسئله تفکر دوتایی را ببیند، حتی با وجود اینکه من در برابر دوتایی کردن جنسیت مقاومت میکردم. این اتفاق رخ داد چون من خود را یکسره وقف یک نظریه کوئیر کردم که در مورد از بین بردن قدرت ایدئولوژیکی بهکار رفته در تفکر دوتایی صحبت میکرد، اما این نظریه در فهم اینکه چگونه دوتایی جنسیتی نقد خودش را شکل میداد شکست خورد. تاریخدان ترنس، سوزان اِستِرایکار درباره روشهایی نوشته است که حتی نظریهپردازان رادیکال هم دیدگاههای علمی متفکران و کنشگران ترنس را به حاشیه منتسب میکنند، به فضایی بیرون از فضای «افکار عمومی» و در تضاد با فضایی «جدیتر» و «علمیتر» که نتایج سایر پژوهشها در آن منتشر شده است. کنجی یوشینو جمعبندی کرد و به دستاوردهای نسلی از نویسندگان دوجنسگرای پیش از خود که در دهه ۸۰ و ۹۰ محو شدن دوجنسگرایی را دیدهبودند اضافه کرد. و با وجود اینکه ابتدای این واژهها گاهی به فهرست حروف اضافه میشود (مثل LGBTQI) فکر میکنم امن باشد که بگوییم درک و فهم از افراد میانجنس کاملاْ با دستور کار کنشگری یا دانش در حوزه LGBT ترکیب نشده است. *** ترکیب طولانی حروف اول واژهها، تمام افرادی را که توسط تقسیمبندی بسته دوتایی جنسیتی آسیب دیدهاند مورد توجه قرار میدهد، اما سیاستهای کوئیر فقط آغازی است برای باز کردن طیف وسیعی از احتمالات انسانی. این واقعیت که من همین اخیراً این داستان را درباره سلامت و دیگر تناقضاتی که دوجنسگراها با آن مواجهاند دیدهام خود بیانگر دریایی عظیمتر از تغییراتی است که در اطرافمان در حال شکلگیری اند، و نیز باعث شد حس کنم باید داستانم را با دیگران بهاشتراک بگذارم. از سخنگویان، دوجنسگراهای آشکاری که دههها از نامرئی شدن توسط دیگران سرباز زدهاند تشکر میکنم. از افراد ترنس و جنسیتکوئیرهایی که به جامعه LGBT نامیدهشده چسبیدهاند و کوئیرهایی که مسئول به حاشیه رانده شدن آنها هستند تشکر میکنم. ما در زمینه چگونگی تفکر درباره جنسیت در یک نقطه عطف قرار داریم. بهلحاظ تاریخی چنین لحظههایی که پتانسیل پیشرفت بزرگی را دارند اغلب خیلی زودتر از موعد متوقف میشوند- دهه هفتاد تمام شد وقتی دهه هشتاد آغاز شد- اما در جهانی که پژوهشگران حوزه بازار میتوانند دریابند که ۵۱٪ از نوجوانان بهعنوان چیزی جز دگرجنسگرا هویتیابی میکنند، من از این پتانسیل تا وقتی که هست لذت میبرم. داون مون استاد جامعهشناسی و نویسنده کتاب خدا، سکس و سیاست: همجنسگرایی و دینشناسی روزمره است. او در حال حاضر در حال تحقیق درباره پروتستانهای محافظهکاری است که هویتهای LGBTQI، ازدواج با همجنس و بیانهای جنسیتی آلترناتیو را به رسمیت میشناسند. مانند اکثر دوجنسگرایان، او دوجنسگرایی را یک گرایش غیردوتایی میبیند.
نمایش
کلیه نظرات پس از بررسی و تایید مدیر وبسایت، بهصورت عمومی منتشر میشوند