خودکشی در جامعه رنگینکمانی بعد از مهاجرت
نیما نیا
اهمیتی ندارد چرا و از کجای جهان میآییم، مهم چمدان ماست که لحظههای سپری شده را درونش تا کردهایم و با خود میآوریم. هر کجای جغرافیا که باشیم، هر لحظهای که چمدانمان را باز میکنیم، دوباره زخمها، دوری و نزدیکیها از گوشههای تاریک چمدان بیرون می خزند و تماشایمان میکنند.
ما همیشه در سفریم و گاهی خسته از محتوای سنگین چمدانهایمان، نبودن را انتخاب میکنیم و مرگ از گوشه و کنار دنیای رنگینکمانیمان به گوش میرسد. آمار دقیقی از خودکشی در جامعه رنگینکمانی بعد از مهاجرت در دست نیست اما بر اساس پژوهشی در دانشگاه جان هاپکینز در سال ۲۰۱۶، خودکشی دومین دلیل مرگ و میر در افراد سنی ۱۵ تا ۲۴ سال در آمریکا به حساب میآید و ۲۹ درصد از دانش آموزان همجنسگرا و دوجنسگرا اقدام به خودکشی کردهاند.
در این گزارش، آماری از نرخ خودکشی در دانش آموزان ترنسکشوال در دست نیست. طبق این گزارش انگیزه خودکشی در این افراد عدم امنیت اجتماعی بوده است. پس از قانونی شدن ازدواج همجنسها در آمریکا این رقم کاهش یافته است.اینکه چرا مهاجرت، افراد را به انتخابی میان مرگ و زندگی میگذارد، باید همسفر گفتگویی شویم با مریم زارع، فوق لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه تهران و فوق لیسانس مددکاری اجتماعی از دانشگاه مونترال. او در حال حاضر به عنوان یک مددکار اجتماعی در حوزه مهاجرت فعالیت میکند. زارع پیش از این هم تحقیقاتی در زمینه جامعه شناسی مرگ داشته است. در این گفتگو مروری داریم بر خودکشی در جامعه رنگینکمانی بعد از مهاجرت.
مریم زارع
نگاه شما به جامعه شناسی مرگ چیست و علاقه شما از تحقیق در این حوزه از کجا شروع شد؟
یک روز داشتم در قبرستان قدم میزدم که متوجه تفاوت قبرها با یکدیگر شدم؛ اینکه آدم ها بعد از نیستی هم، با هم فرق دارند و ما در قبرستان هم فرا دست و فرو دست داریم، انگار که مرگ طبقه بندی شده است. این مسئله باعث شد موضوع تز فوق لیسانسم را (جامعه شناسی نگرش آدم ها به مرگ) انتخاب کنم. مقایسهای داشتم از منطقه (۱) تهران که منطقه مرفه بود، تا منطقه (۱۴) تهران که یکی از بدترین مناطق بود و نتایح جالبی هم به دست آوردم و ترس از مرگ را در طبقه مرفه خیلی بیشتر دیدم.
از نگاه یک جامعه شناس خودکشی چه تعریفی دارد؟
در دستهبندی مرگها، خودکشی یک مرگ خود خواسته است. از نظر امیل دورکیم ( Émile Durkheim) که در این زمینه پژوهشهای درخشانی داشته و نظریه پرداز مشهوری در حوزه خودکشی است، خودکشی را نه به عنوان آسیب اجتماعی بلکه به عنوان عدم «همبستگی» اجتماعی در نظر میگیرد. از نظر او خودکشی بر اساس عدم همبستگی اجتماعی پایه ریزی شده است و هر چقدر همبستگی اجتماعی سست میشود ارتباط و تعلق فرد نسبت به گروه هم کاسته میشود و به مرور شخص را به سمتی میبرد که خودش حیات خود را پایان دهد. فرد احساس میکند به هیچ چیز حتی حیات خود وابسته نیست.
با در نظر گرفتن این تعریف خودکشی چه انواعی دارد؟
خودکشی درعلم جامعه شناسی چهار نوع است. دسته اول، خودکشی خودخواهانه نام دارد؛ که فرد استقلال طلب و فرد گرا میشود. این نوع خودکشی در جوامعی شکل میگیرد که کنترل اجتماعی و فشار باعث تضعیف روح جمعی شود. روح جمعی ما کم کم از هم گسیخته میشود و سازمانهای اجتماعی در برابر مسئولیتهایی که دارند، شانه خالی میکنند و فرد از گروهی که به آن طعلق دارد دور میشود و دیگر قادر به همانند سازی با گروههای اجتماعی نیست. عدم پشتیبانی اجتماعی باعث میشود که فرد انقدر ایزوله شود که دست به خودکشی میزند. نوع دوم دگرخواهانه و یا نوع دوستانه نامیده میشود. شدت عمل مکانیزمهای رفتار افراد طوری است که براساس ارزشهای جامعه تصمیم میگیرد و خودش را نمیبیند. در کل نرخ بالای خودکشی، با فردیت و تنظیم اجتماعی افراد ارتباط دارد حالا در خودکشی نوع دوم، فرد وظیفه اخلاقی خود میداند که به خاطر دیگری دست به این عمل بزند. در این نوع خودکشی همبستگی و انسجام نسبت به نوع اول آنقدر قوی میشود که فرد بخاطر تعلقاش به گروه دست به خودکشی میزند؛ مثل «هاراکیر» کردن ژاپنیها در زمان جنگبرای اینکه در هواپیما جا شوند، پاهایشان را قطع میکردند و سوار میشدند و خودشان را با آن هواپیما داوطلبانه به هدف میزدند. نوع سوم، آنومیک نام دارد. با نظارتی که جامعه در رفتارها و هنجارها دارد، فرد ضعیف و یا حذف میشود و حالتی از بی هنجاری در جامعه به وجود میآید. به نظر من این نوع خودکشی در بحرانهای بسیار شدید شکل میگیرد وجنبه اعتراضی دارد؛ مثل همین خود سوزیهایی که اخیرا در ایران میشنویم و شخص میرود جلوی «بنیاد شهید» خودش را آتش میزند. نوع چهارم را تقدیرگرایانه یا جبری مینامند. بیشتر عکس العملی به باز بینی و کنترل و تنظیم اجتماعی است. وقتی که جامعه بیش از حد دچار نظم درونی شود، فرد دچار انقیاد و تقلیل اجتماعی میشود و احساس میکند حق گزینش از او صلب شده و آنقدر میان چهارچوب قرار گرفته است که دیگر توان ادامه دادن به این وضعیت را ندارد.
خودکشی در جامعه رنگینکمانی در کدام یک از این مواردی که توضیح دادید قرار میگیرد؟
خودکشی در جمعیت دگرباشان را نمیشود به سادگی دسته بندی کرد؛ چون با افرادی که برخورد دارم، روحیات متفاوتی میبینم. آنها از سمت جامعهای که نظم زیاد از حد داشته به شدت آسیب دیدهاند و از تنهایی و عدم ارتباط چه با گروههای اجتماعی و حتی در گروه خودشان رنج میبرند. از نظر تجربی میتوانم در دسته (آنومیک و خودخواهانه) قرارشان دهم که افراد دچار عدم درک و تعلق نداشتن به گروههای اجتماعی میشوند و آنقدر فضا برای آنها سست میشود که هر طرف میروند، برایشان همبستگی ایجاد نمیشود. همه ما در زندگی دنبال چیزی می گردیم بین «خود و آن» که بعضی اوقات این «آن» میتواند یک شی باشد که با آن رابطهای برقرار میکنیم و از همبستگی با آن شی زندگی را تا جایی ادامه میدهیم. امروز همبستگی من با آن تمام میشود و میروم سراغ یک چیز دیگر که همین باعث آسیب میشود. در هر باری که وارد یک وضعیت و همبستگی جدید میشویم، بخشی از ذهن و روحمان کنده میشود. دقیقا شبیه یک دیوار است که وقتی آن همبستگی از بین میرود یک آجر از آن دیوار میریزد و یک روز میبینیم فقط یک چهارچوب از آن باقی مانده است. آنجاست که دیگر فرو میپاشیم و توان ادامه دادن را نداریم. جامعه دگرباش بعد از مهاجرت شرایط بسیار سختی را تجربه میکند، به خصوص دگرباشانی که از ایران وارد ترکیه میشوند و بعد از آن به کشور سوم و همین مدت زمانی که در ترکیه سپری میکنند، آسیب جدی به آنها وارد میکند. در این مدت تجربههایی را از سر می گذرانند و زمانی متوجه آسیبهایشان میشوند که به کشور مقصد رسیدهاند. آنها مدتها در ذهن، همبستگی بین خود و آن کشور را ایجاد کردهاند اما به آن کشور که میرسند هیچ تعلقی به آنجا ندارند. شاید همه در مهاجرت این تجربه را داشته باشند اما برای دگرباشان سختتر بوده است. اکثر دگرباشان خودکشیهای نا موفق داشتهاند. وقتی با آنها وارد مرحله تراپی میشوم، آسیبهایی را میبینم که مربوط به قبل از خروجشان از ایران است؛ براینمونه یکی از آنها میگفت: «من تصور دیگری داشتم اما در مونترال تنها تر از قبل شدم. همیشه فکر میکردم، اینجا وضعیتم بهتر میشود اما احساس میکنم، دگرباشان اینحا با من خیلی فرق دارند.» پس یک سری موارد فرهنگی هستند و نمیتواند صرف گروه خاصی باشد و همین تنهایی یکی از مهم ترین دلایل اقدام به خودکشی است. در موردی دیگر شخصی بعد از ورودش به مونترال هنوز مورد آزار جامعه سنتی ایران قرار میگرفت. شیشه پنجرهاش را میشکستند، روی در خانهاش فحش مینوشتند و او از ترس قادر به شکایت نبود و روزها از خانه بیرون نمیرفت و به شدت افسرده و تنها شده بود. در«دوجنسگرایان» این داستان کاملن متفاوت است. سردر گمیهایی که جامعه به آنها القا میکند، نسبت به همجنسگراها و ترنسکشوالها بیشتر است. وقتی دوجنسگرا هستی انگار این همبستگی کمتر شکل میگیرد و تو به هیچ گروهی تعلق نداری و سستی این روح جمعی در تو بیشتر است. در صورتی که به خودی خود وابسطه نبودن به یک گرایش جنسی ثابت، زیباست. اما بر خلاف میل و چهارچوبهای شناحته شده است و جامعه دو روش برای حذف دارد، حذف فیزیکی و به قاعده؛ حذف به ادغام. آنقدر تورا ندیده میگیرد که از جامعه حذف میشوی
- طراحی نیما نیا - ۲۰۱۶]
جامعه میزبان چه مسئولیتی در قبال پناهندهگان رنگینکمانی دارد؟
تامین بهداشت روحی اما به شرط اینکه خود فرد هم بخواهد. گاهی این خواسته وجود دارد اما فرد آنقدر خسته و آسیب دیده است که توان رفتن به سازمانهای مردمی را ندارد.
چه روشهایی برای ایجاد انگیزه در میان جامعه رنگینکمانی توصیه میکنید؟
در پروژهای که با آنها دارم روشی را استفاده میکنم به نام روایت گری ( narrative) فرد با من از گذشتهاش تا حال حرف میزند و هر آنچه را که بعد از مهاجرت از دست داده، مرور میکنیم. آنها در پروسه نریشن، با لحظههایی روبرو میشوند که متوجه اهمیتش در زندگیشان نبودهاند. بعد از تکرار آن لحظه، داستان به شکل دیگری در ذهنشان تبدیل میشود. فردی مادرش متوجه گرایش جنسی او شده بود و به او گفته بود «اگر کسی بفهمد همه خانواده از هم میپاشد» این لحظه نقطه حیاتی در زندگی این فرد داشته و آن مادر یک شکاف اساسی در زندگی فرزندش وارد کرده است که سبب شده آن شخص، نقش دیگری را در اجتماع بازی کند. ما با هم آن لحظه را از اول تعریف کردیم و داستان تبدیل شد به همان چیزی که او میخواست. ما آنقدر این روش را تکرار کردیم تا به مرور متوجه نقطههای کور زندگیش شد. در کل مشاوره و تراپی برای آنها یک نیاز حیاتیست.
نمایش
کلیه نظرات پس از بررسی و تایید مدیر وبسایت، بهصورت عمومی منتشر میشوند